من و هزاران فاصله از نی نی وبلاگ
سلام دوست جون جونی ها یا دارم می نویسم یا دارم می خونم یا با گل گلی هام بازی میکنم و حالش رو می برم. چه کنم که خیلی وقت تایپ و حوصله کم کردن حجکم عکس و ...ندارم اما ان شاالله بتونم لااقل ماهی یک روز بیام و در این خونه رو باز کنم و گردگیری و دید و بازدیدی داشته باشم. همین محمقدر بدونید محمد متین امسال ان شاالله عازم پیش دبستانی می شه و مانی کوچولو هم به کلاس زبان میره. ...
نویسنده :
مامان سودابه
23:55
مشهدی محمد متین
سلام سلام صد تا سلام هزار و سیصد تا سلام دخملی ها خوبین الحمدالله قربونتون برم که مامان سودابه رو فراموش نکردین ای خاک بر سرتلگرام وایبر واتساب و...... مامان سودابه تو دنیای واقعی بعد از انتقال به تهران در حال استفاده از تایم دنیاش و عشق کردن با نوه هاشه اونم چه دسته گل هایی یکی از یکی دیگه شیرین تر. الهی خدا به همه ببخشه و عسلی های منم در پناه خودش بگیره ان شاالله فعلا چند تا عکس ببینیم ...
نویسنده :
مامان سودابه
1:18
تولدت مبارک
سلام دوستان با گوشی پست گذاشتن خیلیییییییی سخته.فقط به سمع نظرتون برسونم جشن محمد متین و مانی رو دربهمن ماه گرفتیم.چرا؟چون حریف هیچکدام نمی شیم که نظاره گر جشن اون یکی باشن.پس قرار شده یک سال 17بهمن جشن بگیریم مثل امسال وسال بعد 23اسفند.گزارش جشنشون هم بمونه برای بعد از فاطمیه..پپیشاپیش عید همه اتون مبارک.راستی عدم جشن وبلاگ گل پسرها به خاطر مصادف شدن اسباب کشی مامان سودابه و مینا جون بوده.آخخخخخخخخخخ چی کشیدم بماند.مامان سودابه شده فود یک پا زبل خان مامان سودابه شمال(اسباب کشی)مامان سودابه خانه مینا جون(اسباب کشی)مامان سودابه تهران خانه خودش(اسباب کشی)که البته هنوز ادامه داره.
نویسنده :
مامان سودابه
23:20
ماجراهای عزیز جون و نوه های زبل
همه شما عزیزان میدونین عزیز جون(مامان سودابه) دو تا نوه زبل به نام محمد متین خان و محمد مانی خان داره دسته گلهایی که این روزها چنان سرگرم شیرین زبانی وشیطونیهاشون شده که پاک یادش رفته در خونه مادر بزرگه دنیای مجازی بسته مونده.البته شک نکنید که به تک تک دوستان سر میزنم اما خدایی وقتی برای کامنت گذاشتن یا پست نوشتن نداشتم. الغرض از وقتی محمد مانی خان هم به زبان افتاده ونطق میکنه قند و نبات و شیر و شکر و خلاصه همه چیزی تو دل عزیز جون آب میکنن. آخ دیدن داره بازی کردن این وروجکها باهم. تا وقتی متحد هستند دمار از روزگار اهل خونه در میارن و خدا نکنه که سر چیزی با هم دعوا کنن اول صدای داد و قال بعد اعاده حق یکی از طرفین دعوا و...
نویسنده :
مامان سودابه
21:58
به زودی پست میزارم
خیلی وقته آپ نکردم میدونم به زودی خدمتتون میرسم و کلی حرف میزنم براتون آخه آقامحمد متین خیلی آقا شده و آقا محمد مانی هم شیرین زبون زود اومدم ها سر بزنید بهمون ...
نویسنده :
مامان سودابه
0:35
عید همه مبارک
آهای مسلمین بار دگر زمستان رفت و روسیاهی به ذغال ماند ماه مبارک رمضان رفت و در شب قدر سرنوشتها از بالا رقم خورد پس پروردگارا در این وب مادر بزرگی نشسته که قدم تمام دخملی ها وپسملی هاش و نی نی هاشون رو روی دو تخم چشمش میزاره خدایا به حرمت نمک سفره ات که یک ماه مهمانش بودم دعایم را در حق تمام مهمانهای وبم که در خونه مامان سودابه اشون رو زدن اجابت فرما و ذهنشان آرام تنشان سالم روزهایشان قش...
نویسنده :
مامان سودابه
1:22
محمد متین خان و دوباره حادثه ای شوم
تو پنداری کور شده بودیم وصفحه دویم از کتاب تاریخ را ندیده بودیم حتما مورخان آورده بودند اما ما را باوراین عجایب نبود و پس کتاب را ورق نزده بسته بودیم. آری در صفحه دویم از زندگی نامه آقا محمد متین خان که در تاریخ سه شنبه6خرداد 1393 مصادف با28 رجب و 28می 2014 میلادی آمده که چون زخم محمد متین خان بهبود پیداکرد مامش به دارالشفا یش برده و بخیه هایش را باز کردندی و مامش را ضعف به جان نشست از دیدن جای کوک های روی پیشانی طفل. پس بر صدد شد برای بهبودش از رژودرم استفاده کرده تا با گذر زمان و رشد طفل سری از آثار جراحت نماند.اما از آنجا که شومینه به اعاده حیثیت از مقام خود برآمده بودو می خواست تا در تا...
نویسنده :
مامان سودابه
2:20
خدا لعنت کنه شومینه رو بگو آمین و بپسندمان
مورخان آورده اند در تاریخ 30/2/1393مصادف با20 رجب1435 طفلی 3 ساله به نام محمد متین خان پایش بر فرش سریدن گرفت و با سر به سنگ شومینه برخورد نمود . طفل را ضعف عارض شده خون بر رخش جاری شد و همان لحظه بر عموها جنابان حامد خان و حسام خان ترس مستولی گشته وهراسان طفل را به دارالشفا رساندن و غافل از اینکه مامش مینا خاتون رنگ پریده و گریان بعد از گذاشتن حجاب بدنبالشان روان گشته است و از بد حادثه عموگان از یاد برده بودندکه ایشان را مهر مادری فزون است و تاب دوری از دلبند ناخوش ندارد و این خود باعث شد تا مام زودتر از مصدوم در دارالشفا دوم حاضر آید. حکیم که شیرین زبانی طفل...
نویسنده :
مامان سودابه
0:41