محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

میوه دلم محمد متین

قصه دنیا اومدن اقا محمد متین

1390/1/25 21:00
نویسنده : مامان سودابه
1,015 بازدید
اشتراک گذاری

22اسفند مامان سودابه و مامان مینا راه افتادن رفتن بیمارستان تا ببینن چرا نی نی شون دیر کرده و نمیاد .خانم دکتر بهشون گفت چون مامان مینا خسته شده همین امروز بچه رو درش میاریم ولی خوب به همین سادگی نبود چون مامان مینا تن به عمل سزارین نمی داد واصرار داشت تا زایمانش طبیعی باشه بی چاره مامان سودابه که دچار ترس و شادی بود و حالش حسابی بد شده بود ودرست مثل کسی بود که یه استکان سرکه رو با یه نون خامه ای درشت بزور تو دهنش گذاشتن و میگن بخور.اما مامان مینا خیلی ذوق داشت چون هم از این وضعیت نجات پیدا میکرد هم نی نیش رو میدید.خلاصه جونم براتون بگه که بعد از خواندن نماز ظهر و عصر هر دو رفتن بالا ومامان مینا رو بستری کردن وبا تمام قولهایی که به مامان سودابه داده بودن تا در کنار مامان مینا بمونه از اتاق بیرونش کردن و مامان سودابه تو اتاق انتظار مدام به این فکر میکرد که اگر یک مرد زیر قولش میزد می تونست تو بوق وکرنا کنه که اره نامردی کردن چند ماه برای همراه شدن تو اتاق زایمان دوره دیدم و دست اخر زیر قولشون زدن و بیرونم کردن.اما حالا که تمام پرسنل زن بودن و هم جنسش چی میگفت تا حرسش بخوابه، نامرد؟!! نا زن؟!! نا کس؟!!نا....

بگذریم روز 22 اسفندتا عصر این تمام اتفاقات  زمین بود. اما اون بالا، بالاتر از ابرها ،تو اسمون هفتم،منظورم اتاق انتظار نی نی ها س،همونجایی که همه اشون رو جمع میکنن تا در یه روز بفرستن روی زمین. سهمیه روز 22اسفند یا رو جمع کرده بودن تابه نوبت وبا دستور خدا یکی یکی تحویل مامان باباهاشون بدن .

چه خبر بود اون بالا که خدا میدونه وبس. یکی گریه میکرد و میگفت نمی رم زمین، من نمی خوام تو اسرائیل بزرگ بشم دلم نمی خواد بچه یک صهیونیست باشم و همه از من بدشون بیاد،یکی می خندیدو میگفت جونمی جون بابام برام یه عالمه اسباب بازی خریده می خوام برم با همه اشون بازی کنم. یکی دیگه گفت ای بابا پدر مادرمن با کلی نظر ونیاز منوازخدا گرفتن حالا بابام داره مواد میکشه و مامانم می خواد ازش جدا بشه برم  زمین که چی؟ یه نی نی هم نوک انگشتش رو می مکید و با استرس میگفت از زمین وادماش می ترسم.خودم دیشب یواشکی به حرف فرشته ها گوش کردم داشتن بهم میگفتن کاش تمام این طفلهای معصوم رو خوب تربیت کنن تا وقتی بر میگردن تو اسمون بازم بیان بهشت پیش خودمون اخه دلمون براشون تنگ میشه،کلی زحمتشون رو کشیدیم .نه ماه مراقبت کردیم تا سالم رشد کنن وو بفرستیمشون زمین ،یعنی شاید ما کاری کنیم که دوباره تو بهشت نیایم. من اصلا دلم نمی خواد زمین رو ببینم .

 تو این میون محمد متین که حسابی ترسیده بود رفت پیش فرشته ها و از اونا سوال کرد ببخشید تو این نه ماه چندین صدا با من حرف زدن برام شعر خوندن وخواستن برم پیششون ولی با این حرفهایی که این نی نی ها میزنن خیلی ترسیدم وچند سوال برام پیش اومده .اول بگین بابا مامان من بی دین  هستن  یا دیندارن؟دوم بگین معتاد نیستن سوم قول بدین تو بهشت بر می گردم.بیچاره فرشته ها این مدلیش رو ندیده بودن و گفتن بابا ،مامانت معتاد نیستن تو مسلمونی و تو بهشت برگشتنت مشروط بر اینه که در زمین درست زندگی کنی به احکام دینت درست عمل کنی یعنی دلت ،مالت،چشمت پاک باشه حتما بر میگردی همین جا پیش خودمون.

تا ساعت سه صبح طول کشید تا محمد متین مطئن بشه که میخواد بیاد روی زمین یانه.در واقع روز شد ۲۳.

اما از اونطرف مامان سودابه هی این طبقات بیمارستان رو بالا پائین میرفت تا یه خبری از مامان مینا بدست بیاره تند تند با تلفن همه رو خبر میکرد تا ساعت شد نه شب که بابای نی نی تونست کسی رو جای خودش تو ازمایشگاه بزاره و بیاد بیمارستان و ساعت یازده شب خاله رودابه بابای نی نی با پای شکسته همراه مریم جون دخترش اومدن تا مامان سودابه احساس تنهایی نکنه و ساعت دوازده شب هم مامان فاطمه مامان مامان مینا اومد وهمه با هم منتظر نشستن و هی با بابای نی نی صحبت کردن تا سرش گرم بشه و استرس ازش دور.

همه چیز بخوبی پیش می رفت تا مریم جون و مامان سودابه رفتن پشت در اتاق زایمان و مریم جون با یه کلید ضامن در رو باز کرد و هر دو تو اتاق زایمان سرک کشیدن و فهمیدن اونجا داره یه اتفاق غیر طبیعی پیش میاد که دکتر و پرستارهارو نارحت کرده پس به یه پرستار التماس کردن تا براشون از سلامتی مامان مینا و بچه اش خبر بیاره .وقتی پرستار گفت براش ناد علی بخونین و دعا کنین مامان سودابه پاش زیر شکست ودست به دامن خدا شد وگفت خدایا اگه این بچه طوریش بشه من نه تنها نوه ام رو که پسرم رو هم از دست میدم .نکنه بخوای منو به مصیبت امتحان کنی که پیش پیش بگم ردمها .اخه من بیچاره تازه برادر جونم مرده. خدایا مشگل کجاست تو که راضی بودی ما نی نی دار بشیم ماهم که شکرت رو به جا اوردیم خودتم میدونی که میخوایم خوب تربیتش کنیم خدایا نکنه نی نی مون محمد متین دلش نمی خواد بیاد پیشمون اگه اینطوریه بهش سلام برسون بگو گل گلی جون این رسمشه ؟ما با هم نه ماه بازی کردیم شیطونی کردیم خندیدیم وگریه کردیم ما کلی باهم دوست ورفیق شدیم و...

مامان سودابه همینطور یکریز تو دلش با خدا حرف میزد وتو اسمون یه فرشته دست محمد متین رو گرفت و گفت اون پائین رو نگاه کن مادر بزرگت چی میگه؟ خدا حکم کرده زود بری تا از نگرانی در بیان تو که نمی خوای رو حرف خدا حرف بزنی ها؟صدای دکتر اومد گفت چاره ای نیست فور سپس رو بدین پرستار گفت بفر مائین دکتر گفت مینا کمک کن مامان مینا بی جون شده بود صدای گریه تو اتاق پیچید صدای زنگ تلفن نگهبانی بلند شد نگهبان گوشی روبرداشت وداد زد همراه مینا.. بچه به دنیا اومد همه جیغ شادی کشیدن به طرف پله ها هجوم اوردن با با ی محمد متین میگفت مدیونمین اگه قبل از من بچه ام رو ببینین مامان سودابه پسرش با هم رسین بالا وبا هم چشمشون به محمد متین افتاد وای خدا چه لحظه با شکوهی بود با بای محمد متین گفت سلام نور چشم بابا خوش اومدی پسرم قدم رو چشم بابا گذاشتی مامان سودابه از ذوقش گریه کرد دلش غنج می رفت پسرش رو اینطور شاد می دیدحالا پسرش پدر شده بود یه پدر مهربون و زحمتکش .نوه اش هم شیرین بود و دوست داشتنی سفید بود با دو تا چشم ابی و لبهای سرخ و موهای طلایی .محمد متین به صدای پدرش چشم باز کردو زل زد بهش وبا صدای مامان سودابه به اون نگاه کرد و پرستار پرسید زیاد با بچه حرف میزدین که اینقدر هوشیاره مامان سودابه در حالی که به محمد متین چشمک میزد به پرستار گفت بله خیلی زیاد .محمد متین چشمش رو بست وباز کرد وبرای اخرین بار فرشته مامورش رو دید که بهش گفت از اومدنت راضی هستی محمد متین گفت اره ولی اگر بر نگردم بهشت چی مامان سودابه که همه چیز رو میدیدو میشنید گفت همه امون قول میدیم طوری تربیتت کنیم که بهشت افتخارکن  از اینکه محمد متین  توش  ساکن بشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ندا
25 فروردین 90 23:10
اشک توی چشمهام جمع شد
نه دارم راستی راستی گریه می کنم
قدم نو رسیدتون مبارک باشه
برای همه کوچولوهای اتاق انتظار دعا کنین به سلامتی به دنیا بیان و تو آغوش پر مهر و محبت خانواده هاشون جا بگیرن
محمد متین به جمع این همه خوبی خوش آمدی

ممنون عزیزم در پناه خدا باشی
و حاجت روا باشی.
مامان نی نی ناز
26 فروردین 90 20:27
محمد متین خوشگل خاله با خانواده خوبی که تو داری مطمئنم از اومدنت پشیمون نمی شی و جات تو بهشته .... قدر خوبیای خانوادت رو بدون . سودابه جون یه دنیا تبریک.
مامان نی نی ناز
26 فروردین 90 20:33
محمد متین خوشگل خاله با خانواده خوبی که تو داری مطمئنم از اومدنت پشیمون نمی شی..... و ان شالله دوباره به بهشت بر می گردی.... خاله جون برای نی نی ناز ما هم دعا کن. سودابه جون یه دنیا تبریک