ماهگرد
محمد متین جان پدر بزرگت برات با خرید یه کیک به رنگ سبز فسفری(درست رنگ ست اتاق خوابت ) جشن ماهگرد گرفت یعنی یک ماهگیت رو جشن گرفتیم.
روز چهلم تولدت هم به رسم ورسوم احترام گذاشتم وباینکه بدون دلیل هیچ کاری انجام نمی دم اما با علم به اینکه چیزی رو از دست نمی دیم با خریدن یه کاسه برنجی که چهل کلید ازش اویزان است بردمت حمام و اب چله سرت ریختم خیییییییییییای هم به هر دومون خوش گذشت.بعد از حمام خواب خوبی میکنی.
راستی تو خیلی شبیه پدرت هستی این روزا مدام من یاد نوزادی اون میفتم نازنینم پدرت هم مثل الان تو رفتاری میکرد که نسبت به سنش جلوتر بود..مثلا الان که شما چهل و چند روزه ای وقتی مامانت میخواد نماز بخونه باید صبر کنه تا برنامه خاله شا دونه شروع بشه وتو ذوق کنی وچشم بدوزی به تلویزیون و هی دست و پا بزنی.یه خورده نگرانت شدم چون این جعبه مکار تمام انسانهای دنیا رو سر گرم میکنه و از کار و زندگی میندازه. من که بهش می گم قوطی بگیر و بنشون خدا کنه بزرگ شدی زیاد پاش نشینی و بفهمی زمانی که برای زیستن روی زمین به ما ادما میدن محدوده و زمان به سرعت برق و باد در حال گذره.
عسلکم خوب شد که قبل از دنیا اومدنت چند تا داستان نوشتم و دستم پره وگرنه نمی دونستم الان تو جلسات نقد چه جوری دست خالی شرکت می کردم اخه تو تمام ذهن و وقتم رو اشغال کردی و این روزا چه دلنشین میگذرن.
محمد متینم راستی یادم رفت بهت بگم تو چهل روزگیت برای بار دوم بردیمت دکتر و خانم دکتروزنت کرد و گفت که 5کیلو شدی ماشاال..و کلی هم قربون صدقه ات رفت و با هات بازی کرد.
راستی تازه گی تا از پیشت بلند میشیم داد میزنی و وقتی کنارت می شینیم ساکت میش و کلی هم سر و صدای الکی( البته به قول اطرافیان) از خودت در میاری و فقط منم که میدونم تو چی می خوای قر بونت برم.
همه افراد خانواده هر روز بیشتر بهت وابسته می شیم از خدا می خوام یه روز تو با نوه ات بشینی این وب رو بخونی و احساس امروز منو تجربه کنی روزی که من نیستم.
البته شاید باز بتونیم این رابطه عاطفی رو با هم داشته باشیم .ارزوی بهترینهارو برات دارم دنیایم.