پسمل شمکوی من
پسمل شمکوی من اونقدر سر هر سفره گریه و زاری کردی
که بابا و مامانت
دلشون سوخت وچند روز زودتر بهت غذا دادن .حالا تو دو روزه که داری سر لاک
می خوری
حالا دیگه به غذای خوردن ما گیر نمی دی وخوشحالی
الهی عزیز فدات بشه امشب با لباسهای نویی که باباجونت برات خریده بود
مثل یه تکه از ماه شدی به خدا.
راستی گل گلی جون به من اعتراض کردن که عزیز رو برای پیر زنها به کار می
برن بگوصدات کنه سودابه جون !!ولی من دوست دارم هر وقت خطابم کردی
عزیز بگم جون عزیز. .عزیز دور سرت بگرده.
عسلم دلم می خواد یه مادر بزرگ سنتی باشم برات .بهت قول میدم وقتی
موهام سفید شد رنگشون نکنم . به جای سی دی و نوار قصه خودم روی
پاهام بنشونمت و برات قصه بگم وتا بتونم برات وقت می زارم و از لحظه های
با تو بودن لذت ببرم
خلاصه دلم می خواد یه مادر بزرگ واقعی باشم