محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

میوه دلم محمد متین

قصه سفر به شمال کشور

1392/2/31 2:56
نویسنده : مامان سودابه
669 بازدید
اشتراک گذاری

به محض اینکه وارد اولین تونل شدیم ترسیدی و گفتی هیولا مییییااااااد.استرس

 از مامانت بر سیدم ماجرا چیه تعریف کرد که بردنت ارم و سوار قطار شدی و رفتی تو تونل وحشت و حالا با ما هم منتظر هیولا بودی. تعجب

منم بعد از فهمیدن ماجرا با شعر خوندن و تعریف اینکه ببین کوه چه مهربون و دهنش رو باز میکنه تا ما از توش راحت رد شیم و اسم دهنش تونله سرت رو گرم کردم و کار به جایی رسید که دیگه تا وارد تونل می‌شدیم خودت دست می‌زدی و...نیشخند

به نهار رو امامزاده هاشم خوردیم و جای دوستامون خالی ماشاالله هیچی از شیطونی کم نداشتیچشمک

سر راه بردیمت دریا که طوفانی بود خیلی ذوق کردی و می‌خواستی بری توی آب و به زور برگردوندیمت تو ماشین.

به جنگل که رسیدی فقط تماشا می‌کردی اول با آقای اسب آشنات کردم که خیلی ذوق کردی و بعد با خانم‌های گاو شیرده. توی خو نه همسایه هم با آقا خروسه و خانم‌های مرغ و جوجه هامون. وای خدا چه ذوقی کرده بودی و از ذوقت بود که قاتی کردی و گفتی خانم خروسه تخم بزار برام صبحانه بخورمتعجب

توی ویلا هم مدام حیاط رو گز می‌کردی و گل‌ها رو بو می‌کردی. از شانست چند روز اول هوا بارانی بود و سرد؛ برای همین نمی تونستیم بیایم بیرون اما چند روز آخر آفتابی شد و تونستی با من گل بکاری البته بیشتر دسته گل به آب می‌دادی و تا من نگاهت می‌کردم با شیرین زبونی خاص خودت می‌گفتی می خوام کمک عزیز جونم کنم

مانی قلمبه هم که مدام یا می‌خورد یا دلش درد می‌کرد و یا خواب بود.

بدجوری به هم عادت کردیم هر شب از من می‌خواستی تا برات قصه بگم اونم‌‌‌چندتا!!!! نه یکی و دوتا .و من کلافه

نیمه‌های شب گریه کنون از خواب بلند می‌شدی و می‌گفتی عزیز به بلم کن (بغلم کن) ومیومدی توی تخت من که البته یک نفره هست و من مجبور بودم تا صبح روی یک دنده بخوابم و خشک به شم. هر روز ساعت شش هم شازده‌مانی بیدارباش می‌زدن و ما آولخمیازهو بعدگریهآخ.

یک  روز هم برای صرف نهار به جنگل رفتیم که خیلی بهت خوش گذشت.لبخند

خلاصه به چشم بر هم زدنی روزهای سفرت تموم شد و نه من نه مامانت دلمون نمی‌خواست بر گردیم اما چه کنیم که همه امون دلمون برای بابا هومن  تنگ شده بود و بعد از یک هفته بر گشتیم .

البته من به خاطر این که تو این فاصله‌ مانی رو سنت کردیم و گرفتارش بودیم نتونستم برات پست بزارم والان که دارم می‌نویسم فردا برای بار دوم دارم می‌برمت شمال او نم بدون پدر و مادرت چون اسباب‌کشی دارن خدایا چه روزای قشنگی در پیش خواهیم داشت البته به امید تو و به شرط حیات.قلب

 سفر شمال محمد متین و محمد مانی به روایت تصویر

عکسهای جنگل البته تازه رسیده بودیم و آقا کوچولو هنوز مرتب بود

عکسهای جنگل البته تازه رسیده بودیم و آقا کوچولو هنوز مرتب بود.

شروع شیطنت و بازی گل پسری

بعد از خوردن جوجه کباب که خیلی دوست داره

اینم آخرپیک نیک

 

کمک کردن آقا کوچولو

وقتی محمد متین پفک نمکی مامانش رو (که می خواسته یواشکی ازش بخوره تا به این تنقلات عادت نکنه )پیدا کرده.

تازه پیدا کرده و برده تو حیاط

پاکت رو باز کرده

تازه متوجه می شه که داریم میبینیمش

همیشه بعد از هر خرابکاری با این لبخند به خنده وادارمان میکنه

عکسهای آقا مانی تپولو

پسرم راحت خوابیده

چی شده عسلکم اینطوری نگاه میکنی؟

قربون اون نگاه معصومت برم

اینم حرف زدن عسلم

اینم عکسهای آتلیه خانه گی کار دست عزیز جونش که خودم باشم

چند روزبعد از انجام سنت الهی

اردیبهشت 1392ووارد چهار ماه شدن مانی

پسرم دیگه خسته شده

ببینی تنهایی نشسته

دروغگو دشمن خداست اینجا دست مامانش کمکش کرده

مانی با کراوات متین

اینم آقای داماد آینده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان حسام كوچولو
4 خرداد 92 1:03
سلام سودابه جون ما بازم عزادار شديم.برامون دعا كنيد
مامان کیاراد
4 خرداد 92 13:51
سلام مادرجون امیدوارم هر روزتون پر از روزهای خوب با هم بودن باشه و کنار هم خوش باشید...
نسیم-مامان آرتین
4 خرداد 92 14:30
همیشه به گردش وتفریح
حامی
6 خرداد 92 14:18
آرامشــــی برایتان خــواهانم همچون آرامشـــی هنگام بودن ، در آغــــوش مـــادر . ...
مامان فرشته های آسمانی
9 خرداد 92 11:08
سلام
سودابه جون خوبید؟؟؟خیلی قشنگه دلم میخواست الان اونجابودم


قدمتون روی چشم.شما هم بفرمائید
مامان حسام كوچولو
11 خرداد 92 17:00
سلام عزيزم ما با يك پست جديد از شيرين كارياي حسام كو چولو در خدمت شماييم بهمون سر بزنيد.
ممنون
وااااااااااااااااااخدا چه عكساي خوشگلي


اومدم
مامان نی نی
12 خرداد 92 10:43
سلام خانم
موفق باشید

ممنون
عمه و آریسا کوشمولو
14 خرداد 92 1:09
همیشه به سفر معلومه خیلی خوش گذشته
عجب عکسای نازی از نوه ها ...افرین به مامان بزرگ باحوصله خدا واسه هم حفظتون کنه و سایتون همیشه بالاسرشون باشه

ممنون عزیزم
مامان آرمان
15 خرداد 92 9:47
سلام مادر بزرگ خوش سلیقه خیلی برام جالب بود اولین باره که دیدم یه مامان بزرگ اینقد ذوق داره و برا نوه هاش وبلاگ ساخته من شما را تحسین میکنم وبه این اراده تون آفرین میگم.بهمون سر بزنید لطفا .خوشحال میشیم


ممنون/حتما
دکتر شمیم
19 خرداد 92 1:17
سلام سودابه جون قرار بود یه سری به من بزنی البته با متین و مانی. لب دریا جای من رو خالی کن. از ارسال داستان بسیار سپاسگزارم
تارا
20 خرداد 92 10:48
سلام ممنون که تو این مدت به یادم بودید همیشه به مسافرت مامانی میبینم که دستی هم بر آتش دارید و عکاسی میکنید چقدر خوب این روزا بارونی بودم الان بهترم با پست جدید آپم
مدیر وبلاگ رسمی ملیکا پارسا
24 خرداد 92 13:09
سلام به شما دوست عزیز وب رسمی خردسال ترین بازیگر کودک افتتاح شد
مامان متین
27 خرداد 92 9:52
به به چه جای خوبی رفتید .متین که معلومه حسابی بهش خوش گذشته..هه ههه ههه چه باحال تخم مرغ خواسته. الهی ببین چجوری داره پفک میخوره معلومه داره تند تند میخوره کسی نگیره ازش ماشاله مانی جونی چه تپل شده .رنگ سبز چقدر بهش میاد.
ستاره زندگی
27 خرداد 92 17:24
سلام
همیشه به سفر و شادی
نگاه کن:پفک رو چطور میخوره
همه عکسهاش زیباست مخصوصا عکسهای مامان جون
یه سری هم به ما بزنید

سلام خوش اومدید چشم
مامانی درسا
29 خرداد 92 2:13
عزیزم مامان سودابه انشاالله همیشه شاد و سلامت کنار میوه های دلتون ...... چقده ماه شدن این دوتا داداش هزار ماشاالله


چشمهای خوشگلت ماه میبینتشون عزیزم
جاری جان
5 تیر 92 13:12
وای اگه دستم به مانی برسه لپاشو کندم

ماشالا براش اسپند دود کنین




سلاااااااام جاری جان خودم .چشمم.دلم برات خیلی تنگ شده


مامان فهيمه
17 تیر 92 19:26
واى عزيزم مامان بزرگ باحوصله چقد ازتون خوشم اومد،الهى هميشه در كنار هم شاد باشيد،هميشه به سفر و گردش
parinaz
30 تیر 92 18:50
ای جانـــــــــم چه قدر نازه این پسر شما


شمام ای جانم چه با محبتی دخمله[قلب
سیب سرخ کوچولو
3 مرداد 92 2:50
سلـــــــــام مادر جون.حال و احوال خوبه انشاالله؟؟گل پسر چطوره؟؟؟نماز و روزه هاتون قبول باشه.راستش بین جمعییت نی نی وبلاگ تا به حال ندیده بودم که یک مادربزرگ برای کوچولوش بنویسه.این من رو به وجد میاره.مخصوصا وقتی میبینم وبلاگ گل پسر مثل روی ماهش قشنگه.راستش این سوال یه جوری ذهنم رو قلقلک میده که بپرسم اما میترسم ناراحت بشید.چون مادر خودم چت هم میکنه ولی مادر شوهرم یه دنیا بیگانه ست با این چیزا.برام جالبه که شما مینویسید و با عشق تمام براش وبلاگ رو آپ میکنید.خیلی براش خوشحالم.انشاالله قدر مادربزگ مهربونش رو بدونه.





سلام.طاعات شما هم موردقبول حق .ممنون از حضورتون.


مامان بردیا جون
13 مرداد 92 16:19
ای جونم محمد متین و مانی تپلو.................................

ممنون مامان سودابه
شما هم با افتخار لینک شدین

سلام عزیزم ممنون
hr
ترلان
1 شهریور 92 1:26
سلام سودابه جون.ماشالا بچه های خوشگلی داری.خدا برات نگهشون داره.راستی من فک میکردم سه تا باشن آخه خودت گفتی سه تا کاکل زری داری ولی این طور که پیداس دوتا هستن.سعی کن اصلا بینشون فرق نذاری دوتاشونو مثل هم دوس داشته باش.هرچند که خودت بهتر میدونی.