طبیعت وصفا
سلام
محمد متینم/ محمد مانی ام دلم به حال شما سوخت عزیز جون از اینکه مجبورید به کارتونهای بی محتوا نگاه کنید از اینکه حیوانات را با عکسهایشان می شناسید و من صدایشان را برایتان درمی آورم تا
با آنان آشنا شوید.از اینکه صبح تا شب را در کنج آبارتمان بگذرانید و چشمتان به در باشد تا من یا بدر جون بیائیم و به بارک ببریمتان و.......
راستش دلمان برای خودمان هم سوخت از اینکه بیمار گونه کنج آبارتمان صبح را شب و شب را صبح کنیم
هر از چند گاهی به خاطر خلوتی جاده بزنیم به کوه و کمر و از این شهر به آن شهر برویم.
تهران من.وطنم.شهرکودکی هایم با مهاجرتهای هموطنانم شهر دود و اظطراب و افسردگی شد.
شهر دویدن های نا تمام؛ شهر دو رنگی ها؛شهر دروغ و ریا؛شهر رنگ و لعاب ، شهر........
دیدیم ما را آرامش آرزوست.آبی آسمان و دریا؛سبزی جنگل و باغچه.اطلسی ویاس و رز واقاقیاو......
اینطوری تو هم خانم حنا رو لمس می کنی و باصدای قوقولی خان از خواب بیدار میشی و با جوجه ها بازی می کنی.همین دیروز لاکبشت خان اومده بود خونمون و آزادانه تو حیاط مرغداری می گشت.
شاید برایت چند بره هم خریدم .ویلا را آماده کردیم بدر جون شاداب شده و عجیب است که برای کاشت سبزی وقتی به باغچه بیل میزدم احساس درد نکردم بلکه از بوی شکوفه برتغالها مست شدم نمیدونی چه لذتی داره وقتی توتهای سرخ را بر سر شاخه های درخت خانه ات میبینی.آه غزلک های معصومم همه چیز را اماده کرده ام می خواهم تو هم در کشت و کار کنارم باشی به مامانت گفتم اماده باشد تا بدر جون بیاردت اینجا تا در کشت نشاء گوجه و فلفل و بادمجان کمکم کنی .
در انتهای یک جنگل سبز با درختان تنومند و در هم تنیده؛در یک ویلای قدیمی وبا صفا به انتظارت نشسته ام در هم آنجایی که از نزدیک خواهی دید شیری که میل میکنی چطور از بستانهای ماده گاو خارج می شود و رزق سفره ات برنج ؛چطور به دست زنان و مردان زحمت کش؛ کشت می شود.
شاید چند سال بعد وقتی نگاهم از درون قاب به صورت همچو ماهت افتاد به یک خاطره از طبیعت مرا یاد کنی.که همان مرا بس.
در آینده ای نزدیک عکسهایتان را در جنگل وبا حیوانات روی وب خواهم گذاشت تا به یادگار بماند.