تجربه سفربه آخرت و برگشتی دوباره
وای محمد متین جون وقتی باباجونت من رو برد بیمارستان و بیهوش و بیگوش برم گرداند خانه هرگز فکر نمی کردم 24 ساعت بعد دوباره آنقدر درد برمن غالب بشه که ضربان قلبم رو به 38 تا برسونه و مجبور شم یک هفته مهمان تخت سی سی یو باشم و یک هفته هم روی تخت شماره 11اتاق6بیمارستان چمران در بخش قلب جلوس کنم و داغ دیدار دلبندم بردلم بماند.اولین باربود که تو جگر گوشه ام را 11 روزنمیدیدم.از همه سخت تر زمانی بود که پشت تلفن اشک میریختی و از من می خواستی تا بغلت کنم و من هم اینور سیم اونقدر اشک ریختم تا دوباره ضربانم بهم ریخت.عشق یعنی همین!! اشکهامان آتشی شد بر دل اطرافیان. سوختیم وسوزاندیم و به زانو در آوردیم تمام قوانین دنیا را! منجمله قوانین بیمارستان را.بالاخره اجازه دادند بیام بیرون از بخش و همدیگر را ببینیم و ببوسیم و ببوئیم و بغل کنیم.این روزها سخت بود عزیز جون خیلی سخت. البته نه بیماری که من درد کشیده از قلب و روحم بوده ام از جوانی.سخت بود ندیدنت ولو به مدت چند روز امیدوارم تکرار نشود این روز تا مرگ مرا از تو جدا کند.آمین