سپاس از دختران و پسران وبلاگیم
دختران و بسران وبلاگی من شما را صد سباس از اینکه در این مدت با کامنت های
خصوصی و ...جویای احوالم بودید.
این سبد گل تقدیم شما.
گر چه هنوز بهبود کامل حاصل نشده ولی تقریبا خانمها و آقایان اطباء در
مورد این درد دارندبه نظرات واحدی می رسند . حداقل اینکه بیماریم سرطان
غدد لنفاوی و فک نیستدردی که آرواره و فکم را
چنان در گیر کرده که در مدت یک ماه ونیم چندین بار راهی بیمارستان شدم.
یعنی چندین بار بعد از آخرین بستی که گذاشتم.
از اینکه نگرانم شدید ؛معذرت می خواهم. اما واقعا قادر نبودم نت بیام. چون
با خوردن قرصهای ترامادول و آلپرازولام و دگزامتازون....یا خواب بودم و یا منگ و گیج؛ولی
به لطف خداوند چند روزی است با تشخیص اولیه درد و کنترل آن مصرف
ترامادول قطع و حال عمومیم بهتر شده و این هفته برسنل مهربان و کوشای
اورژانس بیمارستان چمران از دست من راحت بودند.
خوب اول گزارش خودم رو دادم تا بدونید چقدر ممنون حضور گرمتون تو
خونه وبم هستم و دوم اینکه خدمتتون عرض کنم در یکی از روزهایی که
در اثر تزریق مخدر های رنگ و وارنگ ؛ بیهوش و بیگوش
از اورژانس به خانه
آورده بودنم با صدای محمد متین بهوش اومدم که داشت میگفت:
خدایا عزیزم خوب بشه .با متین بازی کنه .
چشم که باز کردم دیدم اهل خانه ,بدر بزرگ و
عروس خانمها به نماز ایستادن و فرشته کوچولوی منم یک مهر گذاشته
جلوش و دستهای کوچولوش رو آورده بالا و داره برام دعا میکنه وبا هر دعایی
یک بار به سجده میره! وای خدااااااااااااا چقدر گریه کردم چقدر دلم لرزید و
چقدر سعی کردم اون روز به هر زحمتی هست ولو چند دقیقه لب تخت
بنشینم تا این بچه احساس آرامش کنه. راستی آقا محمد متین خیلی شیرین
زبون شده و می تونه شعر آقا بلیسه زرنگه رو یک توب دارم قل قلیه وتو بلویم
تبلو رو بخونه فقط بچه ام مثل ربات حرف میزنه مثلا می گه عزیزجون متین
غذا میخواد.
یا متین عزیز رو آمپول بزنه .عزیز خوب بشه . که البته چندین بار توسط هسته البالو گیر از طرف ایشون به من تزریق شد به تقلید از پدرو مادر و عمو جوناش که تزریقات م رو تو خونه انجام میدادن
شب یلدا به عشق بچه هام با گرفتن دستم به لب کابینتها کمک عروس
خانمها کردم تا سفره با شکوه و گرمی از شام وچله یلدا گسترده بشه اگر
چه فکم قفل بود و جز مایعات قادر بخوردن چیزی نبودم اما چون حس
می کردم آخرین یلدایم کنار آنان باشه تمام سعی ام را کردم تا دردم را بنهان
کنم و شب خوشی برایشان به خاطره بگذارم اما اونا با گرفتن جشن تولدم
منو سور برایز کردن
و یاد مرحوم برادرم رضا را برایم زنده کردن که در
یک یلدا با همت همسرش لادن عزیزم برایم جشن تولدم را دو روز زودتر گرفته
بودند. خدایش بیامرزد که سی دی آهنگهایی ساخته شده اش را آنشب
همراه بلوزی که لادن تهیه کرده بود به من هدیه کرد.سی دی که با دست
خطش نوشته شده تقدیم به خواهر عزیزم.و من بارها روی آن را بوسیده ام
وگریسته ام.
ممنونم .
همین جا از همه بچه هایم بسرها و دخترانم و همسرم که
یک ماه ونیم زحمت کشیدند تا دوباره بتوانم روی باهایم بایستم تشکر میکنم