ماجراهای من و میوه های دلم متین ومانی
می نو یسم تا یادگار بماند این برهه از تاریخ این دو برادر .
لحظه وصل
لحظه اولین دیدار
وثبت عکس العمل محمد متین در قبال برادرش.
از یک ماه قبل مرتب با نشان دادن شکم مامان جونش بهش می گفتیم داداش مانی (نی نی تو دل مامانت) اینجاست و می خواد بیاد با تو بازی کنه.
محمد متین هم گاهی با صدای نازک شده میگفت نی نی بیا بازی کنیم گاهی هم میگفت نازی مانی بیا بازی کنیم.
با تهیه یک اسباب بازی که موتور آقای ÷لیس بود وکلی موزیک و آژیر داشت و با سرعت حرکت میکرد وقرار بود توسط مانی به متین داده شود راهی بیمارستان شدیم. محمد متین به محض دیدن مامان مینا ذوق کرد و دستهاش رو به طرفش دراز کرد که بعد از چند لحظه از هم جداشان کردیم تا مینا جون راحت بشینه رو صندلی عقب کنار مانی و سمیرا جون. من و محمد متین مثل همیشه روی صندلی جلو کنار ÷در بزرگ نشستیم.و قبل از حرکت مانی رو نشونش دادیم و اسباب بازی رو دادیم دستش و گفتیم داداش خریده.
اول ذوق کرد وبعد گریه گریه که باید نی نی رو بدین بغل من.
القصه به محض ورود به خانه محمد متین رو نشوندیم و مانی رو تو بغلش جا دادیم .اما محمد متین می خواست مثل عروسکش با مانی بیچاره رفتار کنه که من مداخله کردم و بهش گفتم: آخی آخی ببین نی نی چه کوچولوه ببین دستاش چقدریه باید مواظب داداشت باشی حالا اجازه میدی من بغلش کنم ؟و خواستم مانی رو از بین دستهاش در بیارم . بهتربه متن بائین که مکالمه ما دو تاست توجه کنید.
عزیز جونم نی نی رو میدی به عزیز ؟
محمد متین -آخی آخی نی نی کوچولوه
من-آره عزیز جون بزار بخوابونمش سر جاش
محمد متین-نه!! دست نزن.ببین دستهاش کوچولوه
من-آره عزیز جون اگر نزاری بخوابونمش سر جاش گریه می کنه ها!مانی باید بخوابه
محمد متین-عزیز بزارم سر شونه بخوابه
من-نه عزیز جون شما نمی تونی بزار من بخوابونمش
مانی تو این میون اوووع ع ع
من - ببین گریه میکنه !!
محمد متین خیلی جدی با کف دست به شکم مانی میزند و می گوید لا لا لا لا من در حال نوازش موهایش -میزاری من بخوابونمش؟
مانی -اوووووووووووع ع ع ع ع ع ع ع ع اوووووووووع ع ع ع ع ع ع ع ع عع
مینا جون-مامان جان بزار به داداش شیر بدم
محمد متین عصبانی و با چشمانی گرد شده که انگار از مایملکش دفاع می کند مانی را سفت در آغوش می کشد و فریاد میزند نه !!!!!
بدربزرگ مداخله میکند-بیا بابا بریم ب شت بنجره ببینیم کبوتر اومده یا نه!!
چند لحظه ختم بخیر می شود اما به محض دیدن مانی زیر سینه محمد متین گریان-نی نی رو بنداز آشغالی نی نی برو برو نیا نیا
البته ا ین تهدیدات محمد متینه وقت دعوا و عصبانیت برای همه
مامان مینا -چرا مامان جون؟
من -عزیزجون مانی رو بندازیم دور نی نی همسایه میاد برش میداره میگه داداش خودمه ها!!
محمد متین- با فریاد مااانییییییییییییییییییی بروووووووو نیا نیا
نتیجه شور خانوادگی
هنگام شیر دادن مانی سر محمد متین گرم بشه تا آسیب روحی نبینه و کم کم با قضیه کنار بیاد.
بعد از این تصمیم هنگام شیر دادن مانی محمد متین یا در حال بازی با ما بود یا دیدن ÷ت و مت که از دیدن سی دیش سیر نمی شه و یا با ÷در جونش می رفتن ÷ارک .
شبها من مانی رو نگه میداشتم تا محمد متین در آغوش مینا بخواب بره و بعد متین ÷یش من و مانی نزد مادرش شب را به صبح می رساندیم و صبح هاقبل از بیدار شدنش دوباره جایمان را عوض می کردیم تا محمد متین فکر کنه تمام شب را در آغوش مامانش گذرانده.
از جمله ملاحظات طنز این ده روز به راه افتادن کارواش کودک توسط اینجانب بود متین رو عوض نکرده مانی خراب کرده بود و مانی رو عوض نکرده متین. ومن این وسط گاهی گیج می شدم ÷وشکهایشان را باهم عوضی می گرفتم.
یک روز بلافاصله بعد از تعویض محمد متین ÷وشک مانی رو باز کردم که محمد متین دید ودر حالی که لب و لوچه اش را به حالت چندش در آورده بود گفت:اه اه مانی طلاش رو کثیف کرده...
انگار نه انگار خودش هم ......
اینم جشن تولد محمد هومن که یک روز با ÷سرش اختلاف ÷یدا کرد یعنی روز تولد مانی 17 و محمدهومن 18 بهمن شدند وخلاصه مینا زائو ومن هم به نوعی.
بقیه مطالب به روایت تصویر
راستی به نظر شما برای محمد مانی یک وب جدید درست کنم یا همین جا بشه خونه مادر بزرگه وهمه نوه ها رو جمع کنم همین جا؟ کمکم میکنید تصمیم بگیرم
از اینکه کمکم می کنید ممنونم