محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

میوه دلم محمد متین

ماجراهای من و میوه های دلم متین ومانی

1391/12/10 9:37
نویسنده : مامان سودابه
1,549 بازدید
اشتراک گذاری

 

 می نو یسم تا یادگار بماند این برهه از تاریخ این دو برادر .

لحظه وصل

 لحظه اولین دیدار

 وثبت عکس العمل محمد متین در قبال برادرش.

 از یک ماه قبل مرتب با نشان دادن شکم مامان جونش بهش می گفتیم داداش مانی (نی نی تو دل مامانت) اینجاست و می خواد بیاد با تو بازی کنه.

محمد متین هم گاهی با صدای نازک شده میگفت نی نی بیا بازی کنیم گاهی هم میگفت نازی مانی بیا بازی کنیم.

با تهیه یک اسباب بازی که موتور آقای ÷لیس بود وکلی موزیک و آژیر داشت و با سرعت حرکت میکرد وقرار بود توسط مانی به متین داده شود راهی بیمارستان شدیم. محمد متین به محض دیدن مامان مینا ذوق کرد و دستهاش رو به طرفش دراز کرد که بعد از چند لحظه از هم جداشان کردیم تا مینا جون راحت بشینه رو صندلی عقب کنار مانی و سمیرا جون. من و محمد متین مثل همیشه  روی صندلی جلو کنار ÷در بزرگ نشستیم.و قبل از حرکت مانی رو نشونش دادیم و اسباب بازی رو دادیم دستش و گفتیم داداش خریده.

اول ذوق کرد وبعد گریه گریه که باید نی نی رو بدین بغل من.

القصه به محض ورود به خانه محمد متین رو نشوندیم و مانی رو تو بغلش جا دادیم .اما محمد متین می خواست مثل عروسکش با مانی بیچاره رفتار کنه که من مداخله کردم و بهش گفتم: آخی آخی ببین نی نی چه کوچولوه ببین دستاش چقدریه باید مواظب داداشت باشی حالا اجازه میدی من بغلش کنم ؟و خواستم مانی رو از بین دستهاش در بیارم . بهتربه متن بائین که مکالمه ما دو تاست توجه کنید.

عزیز جونم نی نی رو میدی به عزیز ؟

  محمد متین -آخی آخی نی نی کوچولوه

من-آره عزیز جون بزار بخوابونمش سر جاش

 محمد متین-نه!! دست نزن.ببین دستهاش کوچولوه

من-آره عزیز جون اگر نزاری بخوابونمش سر جاش گریه می کنه ها!مانی باید بخوابه

 محمد متین-عزیز بزارم سر شونه بخوابه

 من-نه عزیز جون شما نمی تونی بزار من بخوابونمش

مانی تو این میون اوووع ع ع

 من - ببین   گریه میکنه !!

محمد متین خیلی جدی با کف دست به شکم مانی میزند و می گوید لا لا لا لا من در حال نوازش موهایش -میزاری من بخوابونمش؟

 مانی -اوووووووووووع ع ع ع ع ع ع ع ع اوووووووووع ع ع ع ع ع ع ع ع عع

 مینا جون-مامان جان بزار به داداش شیر بدم

محمد متین عصبانی و با چشمانی گرد شده که انگار از مایملکش دفاع می کند مانی را سفت در آغوش می کشد و فریاد میزند نه !!!!!

بدربزرگ مداخله میکند-بیا بابا بریم ب   شت بنجره ببینیم کبوتر اومده یا نه!!

 چند لحظه ختم بخیر می شود اما به محض دیدن مانی زیر سینه محمد متین گریان-نی نی رو بنداز آشغالی  نی نی برو برو   نیا نیا  

البته ا ین تهدیدات محمد متینه وقت دعوا و عصبانیت برای همه

مامان مینا -چرا مامان جون؟

من -عزیزجون مانی رو بندازیم دور نی نی همسایه میاد برش میداره میگه داداش خودمه ها!!

 محمد متین-    با فریاد    مااانییییییییییییییییییی بروووووووو  نیا نیا

 نتیجه شور خانوادگی 

   هنگام شیر دادن مانی سر محمد متین گرم بشه تا آسیب روحی نبینه و کم کم با قضیه کنار بیاد.

 بعد از این تصمیم هنگام شیر دادن مانی محمد متین یا در حال بازی با ما بود یا دیدن ÷ت و مت که از دیدن سی دیش سیر نمی شه و یا با ÷در جونش می رفتن ÷ارک .

شبها من مانی رو نگه میداشتم تا محمد متین در آغوش مینا بخواب بره و بعد متین ÷یش من و مانی نزد مادرش شب را به صبح می رساندیم و صبح هاقبل از بیدار شدنش دوباره جایمان را عوض می کردیم تا محمد متین فکر کنه تمام شب را در آغوش مامانش گذرانده.

 از جمله ملاحظات طنز این ده روز به راه افتادن کارواش کودک توسط اینجانب بود متین رو عوض نکرده مانی خراب کرده بود و مانی رو عوض نکرده متین. ومن این وسط گاهی گیج می شدم ÷وشکهایشان را باهم عوضی می گرفتم.

یک روز بلافاصله بعد از تعویض محمد متین ÷وشک مانی رو باز کردم که محمد متین دید ودر حالی که لب و لوچه اش را به حالت چندش در آورده بود گفت:اه اه مانی طلاش رو کثیف کرده...

انگار نه انگار خودش هم ......

 اینم جشن تولد محمد هومن که یک روز با ÷سرش اختلاف ÷یدا کرد یعنی روز تولد مانی 17 و محمدهومن 18 بهمن شدند وخلاصه مینا زائو ومن هم به نوعی.

بقیه مطالب به روایت تصویر

لحظه ورود مانی به خانه

عسلی از بدو تولد چشمهاش رو باز کرد درست مثل محمد متین

الهی همیشه در آرامش بخوابی عزیزم

مانی در آغوش بدر جون

مانی بعد از انفجار موشک لابه لای کاغذ رنگی و دلار

بسر نازو کوچک تولدت مبارک عزیز جون جونمی

مانی زیر نور فلورسنت به خاطر داشتن زردی در روز چهارم

 

مانی و باباش

 

گل گلی جون عاشق آبنبات و شکلاته و همیشه سر کیف منه

با هر عکسی که از مانی بندازیم متین هم می خندید و می گفت عزیزجون  عکس بنداز

متین با کلاهی که عمو جون حسامش برای خانواده برادرش گرفته

خنده های ال.کی برای گرفتن عکس

جیجری عاشق شمع فوت کردنه تولد هر کس باشه بچه ام به جاش انجام میده

دوبرادر در آغوش هم

 

 

دو برادر در آغوش هم

اینم کیکی که عمو حسام خریده و داره شمع هاش رو میزاره

اشتباه آقای قناد که نوشته مانی جانی

 راستی به نظر شما برای محمد مانی یک وب جدید درست کنم یا همین جا بشه خونه مادر بزرگه وهمه نوه ها رو جمع کنم همین جا؟ کمکم میکنید تصمیم بگیرممتفکر

از اینکه کمکم می کنید ممنونمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

دوست شما نرگس
8 اسفند 91 17:22
وووووووووووووووااااااااااااااااااااایییییییییییییییییی خدا جون چقدر بامزه اس سودی جون .مانی رو از طرف من ببوس البته هرگز نشه فراموش لب متینی هم روششعر گفتما
تارا
8 اسفند 91 23:07
پست جدیدم رو بخونید منتظر نظرتون هستم ممنون
تارا
8 اسفند 91 23:33
آره دیدمش قدمش مبارک خیلی کوچولو هست! وای انقدر من از بچه به این کوچیکی میترسم که نگو و نپرس! خدا حفظش کنه
دکتر شمیم
8 اسفند 91 23:44
سلام سودابه خانم.الحمدلله که بهترید؟قدمش خییلی خیلی مبارک باشه انشاالله. راستی سهمیه کتاب من فراموش نشه دوستتون اومده بود ÷یشم
تارا
8 اسفند 91 23:54
ممنون از حضورتون
از طرف من نوه ها رو ببوسین


تشکر و چشم
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
9 اسفند 91 10:21
سلام خانمی قدم نوررسیده بازم مبارک عکس ها هر دو نوه ی گلتون زیبا بود خدا براتون نگهشون داره من فکر می کنم اینجا برای هر دو یا همه نوه ها تون باشه در مورد خصوصی همه بی صبرانه منتظریم
مامان وندا
9 اسفند 91 10:43
وای که چه بامزه میشه این روزها و البته پرکار....ایشالا که زنده باشن و شاد....جفتشونو ارپز طرف من ببوسین...سودابه جون رمز رو براتون تلگراف کردم تشریف بیارین خوشحال میشم


قربونت برم الهی.ممنون
عمه اریسا کوشمولو
9 اسفند 91 12:54
واااای ماشالله به این دوتا وروجک شیرین
خدا واستون حفظشون کنه
چه مامان بزرگ مهربونی انشالله سایتون همیشه بالا سر نوه های شیرینتون باشه
به نظرمن همه یه جا بهتر جالبتره


چششششششششششششششششم عمه خانم جوان
مامان متین
9 اسفند 91 14:41
وای وای چه شیرین زبون . چقدرم زرگ محمد متین دستتون رو خونه بود سودابه جون
واقعا خسته نباشید خدا بهتون قوت بده برای روزهای آینده.
ماشالله هزار ماشالله ایشالله همیشه تنشون سالم باشه.
ای جان متین هم داداش مهبدش رو از کمر میگیره که میخواد بلندش کنه.
میدونی سودابه جون .من الان مطالب وب مهبد رو انتقال دادم به وب متین ولی یکم دو دلم میترسم در اینده متین بگه چرا طالبش رو آوردی اینجا .شاید فکر کنه که دیگه دوستش نداریم منم باخودم فکر کردم گفتم شاید بشه مطالب متین رو که تا الان نوشتم از نی نی وبلاگ به صورت سی دی بگیرم که بعدها بگم این قسمت اختصاصی اون بوده. و مطالب از این به بعدی مهبد رو هم جمع کنم و بعد سی دی رو جدا بگیرم .هنوز مطمئن نیستم.


دو دلی منم برای همینه.مینا جونم ممنون که تشریف آ؟وردی
فاطمه مان صبا
9 اسفند 91 15:29
چقد خوب و عالی ...چه مامان بزرگ با حالی....شعر گفتمخدایی خیلی مامان بزرگ خوب و با حوصله ای هستی نوه هات باید به داشتنت افتخار کنن و حسابی کیف کنن
به نظر من همین جا بشه خونه مجازی شما ونوه هات که ایشالا هر سال زیاد بشن و اینجا شلوغ تر بشه با اجازه لینکتون کردم


ممنون عزیزم .منم لینکیدمتون البته با عرض شرمندگی بدون اجازه
مهتاب
9 اسفند 91 22:40
سودی جونم چه چقدر نازه کوچلوتون یکمی هم شکل برادرش به نظر من خونه مامانجون همیشه یکی پس خاطرات هر دو توی یک وب بنوسید هم خوبه سودابه جونم امیدوارم سلامتی کاملتو بدست آورده باشی


مهتاب گلم باورت می شه این روزا وقت سر خاراندن هم ندارم چه برسه به مریضی نمیدونی چه کیفی داره تو دو سایز نوه داشتن.این روزها خیلی خاص هست و من دارم سعی میکنم از لحظه لحظه هام استفاده کنم.ممنون که تشریف آوردید
مامان تارا
9 اسفند 91 23:24
الهی همیشه زنده باشن و سلامت



ممنون دوست من
مامان ابوالفضل
10 اسفند 91 0:54
سلام مامان بزرگ مهربون
واقعا لذت بردم
چه مزه ای داره ها
خدا حفظشون کنه
به نظر من همینجا از هردوشون بنویسین


چشم
مامان آرتین کوچولو
10 اسفند 91 21:03
سلام ممنون از تبریکتون اولین بار بود به وبلاگتون اومدم و من شما را تحسین میکنم به خاطر این همه ذوق و سلیقه که در وبلاگ نوه هاتون به خرج دادید ایشاله 120 سال دیگه سایه تون بالا سرشون باشه

ممنون عزیزم خوش اومدید
دخملی
10 اسفند 91 23:45
مامانی مهربون همه اعضای خانواده عاشقانه دوست دارند
از پدرجون گرفته تا مانی همه عاشقتیم
بنظر من اسم وبتو بذار عاشقانه های یک مادر ، واسه همه همینجا بنویس



عروس گلم ÷یشنهاد خوبی بود.می بوسمت
مامانی درسا
11 اسفند 91 2:28
عزیزم سودابه مامان ....قدم مانی عزیزم مبارکه .....الهی خیلی شبیه داداشه ...... انشاالله تن هر سالم باشه مینا جون شما هم مبارک باشه ........ مامان سودابه بهترین کار یک جا نوشتنه گاهی خاطرات مشترک رو باید جند جا ثبت بکنید ..... واستون سخته یکجا از میوه های زیبای زندگیتون بنویسید ........


ممنون از هم فکریتون گلم


مامان حسام کوچولو
11 اسفند 91 16:33
چشمتون روشن امیدوارم همیشه خوش باشید.
مانی جون خییییییییییلی نازه خدا حفظش کنه.
من فکر می کنم اینجا خونه مادر بزرگه بشه خیلی بهتره.


از راهنمائیت ممنونم عزیز دلم.
مامان آندیا
12 اسفند 91 10:02
ماشالا به این دو وروجک ناز ایشالا همیشه زنده باشن
قالب و تقویم کودکانه
12 اسفند 91 17:50
طراحی تقویم اختصاصی 92 با عکس کودک شما با جدیدترین طرح هایی که جایی ندیدید بدون استفاده از تقویم های آماده هر طرحی مد نظر شما باشد ما آن را برای شما طراحی می کنیم http:baby-graphic.blogfa.com
نانی
13 اسفند 91 7:37
سلام سودابه جون ممنون بابت تبریک تولد مانی. بوووووووووووس برای مانی و محمد متین عسلی

سلام عزیزم.خواهش و ممنون
نسیم-مامان آرتین
17 اسفند 91 9:25
وای مامان سودابه جون مبارکه قدم نو رسیده ایشالا با اومدنش خیر وبرکت و شادی به خونتون بیاد وهمیشه شاد وسرزنده باشید
راستی یه چیزی دلم به این محمد متین سوخت آخه من وداداشم 1سال و10ماه اختلاف سنی داریم من کوچیکترم همه میگفتن برا بچه بزرگتر سخته اما با خوندن مطالبتون وحس محمد متین فهمیدم منم چقدر به داداشم زور گفتم وچقدر اذیتش کردم

عیب نداره مامان جون .این نیز مثل مال شما میگذره.در ضمن متین خیلی وابسته مانی شده

mamane nini
17 اسفند 91 10:39
سلام خانم خوبید.فدم نورسیده مبارک باشه(البته ببخشید که باتاخیر اومدیم)ماهم خیلی خوشحال شدیم واسه هردوتاگلتون حتما صدقه بدید که چشم نخورن.
راستی خانم خودتون چه طورید،نکنه از خودتون غافل بشید.آخه این کوچولوها و بقیه خانوادتون خیلی بهتون نیاز دارند.خیلی خیلی مواظب خودتون باشید.
دوستتون داریم


سلام خوش اومدید.ممنون.چشم عزیزم
mamane nini
17 اسفند 91 10:41
راستی به نظر ماهم بهتره یک جا باشن.:
مامان پریا
17 اسفند 91 20:13
سلام مامان بزرگ مهربون خوبی> کم پیدایی مادر جون نیستی؟ من اینترنتم مشکل داشت تازه تونستم بیام اینجا چه عکسهای خوشگلی از تازه رسیده فسقل خوشمل خومشزتون گذاشتین. بقول پریا منم میخام بریم بخریم.هههههههه خدا حفظشون کنه ایشاله زیر سایه پدر و مادرشون و شما مادربزرگ مهربون دوست داشتنی بزرگ بشن. بووووووووووووووووووووووووووووس


ممنون عزیزم به وب ما خوش اومدین
ترلان
6 شهریور 92 0:44
سلام عزیزم خوبی سودابه جون؟راسنی ناراحت نمیشی به اسم صدات میکنم عزیزم؟آخه هرچی باشه شما بزرگ مایین هر طور بخواین صداتون میکنم.
امشب خیلی دلم گرفته بود ولی وقتی اومدم و خاطرات اون دوتا وروجک ناز رو خوندم حالم خیلی بهتر شد....
خیلی دوسشون دارم.راستی مهبد اسم دیگه ی مانیه؟؟؟؟چون تو یکی از نظرات انگار مامانش نوشته بود.
دوست دارم عزیزم...
u