به دعای خیر شما
سلام عزیزانم دخترها و ÷سران وبلاگی ممنون /به دعای خیرتان مانی کوچولو بهبود یافت هوراااااااااااااا و تونست با سلامتیش نشاط رو به خانه و خانواده بر گردونه. مینا جونمی /هومن گلم خسته مریض داری نباشین کانون خانواده اتون گرم باشه انشالله ...
نویسنده :
مامان سودابه
23:41
وقتی بزرگ شدی بخون
سلام محمد متینم خوشگلم سلام محمد مانی خوشگلم عزیزجون دلم براتون تنگ شده خیلییییییییییییییییییییییییییی زیاد.البته این روزها صداتون رواز تلفن میشنوم اما شنیدن کی بود مانند دیدن. محمد متین روی سخنم با تو ست اگر چه قلبم برای هر دوتون در فشاره. روی سخنم با توست چون از همون روزهای اول نوزادی فهمیدم ÷شت اون چشمهای شهلا و معصومت یک دنیا راز نهفته است شاید حالا که بزرگ شدی تعجب کنی عزیزم ولی من با تو از طریق نگاه حرف میزنم .نگاه هم رو می خونیم.وآخرین نگاهت که برسشگر بودچرا؟در این ده روز که ازت جدا هستم تا آخر عمر از یاد نمیبرم. شاید ببرسی مگه چی شده بود که من برسیده بودم چرا؟ می...
نویسنده :
مامان سودابه
9:24
برای مانی دعا کنید
برای مانی دعا کنید که در مبارزه با ویروس بیروز بیرون بیاد و تبش قطع بشه تا مینا جونم خیالش راحت بشه تا بتونه بره بغل باباش وقتی خسته از بیمارستان بر میگرده خونه تا دوباره جون بگیره تا با متین بازی کنه همه از محمد متین غافل نشن تا عزیزش یه نفس عمیق بکشه و بگه خدایا شکرت که دومین میوه دلم خوب شد ...
نویسنده :
مامان سودابه
1:41
عید مبارک
این روزهای من
شیر بچه های من
شیر بچه های من آقا محمد متین؛ آفامحمدمانی میوه های دلم ؛دلتنگتو نم. این عکس روی کامبیوترمه تا تمام لحظه ها ،جلوی چشمم باشید. هرکس عشق رو یکجور معنا میکنه . مادر به مادری کردن مادر میشه وبدر به بدری کردن. حالا من در عشق شما و بدر ؛مادرتون ذوب شدم این یک دوری اختیاریست یه عشق آینده شما. دوستتون دارم تا نفس باقیست. ...
نویسنده :
مامان سودابه
1:25
قصه سفر به شمال کشور
به محض اینکه وارد اولین تونل شدیم ترسیدی و گفتی هیولا مییییااااااد. از مامانت بر سیدم ماجرا چیه تعریف کرد که بردنت ارم و سوار قطار شدی و رفتی تو تونل وحشت و حالا با ما هم منتظر هیولا بودی. منم بعد از فهمیدن ماجرا با شعر خوندن و تعریف اینکه ببین کوه چه مهربون و دهنش رو باز میکنه تا ما از توش راحت رد شیم و اسم دهنش تونله سرت رو گرم کردم و کار به جایی رسید که دیگه تا وارد تونل میشدیم خودت دست میزدی و... به نهار رو امامزاده هاشم خوردیم و جای دوستامون خالی ماشاالله هیچی از شیطونی کم نداشتی سر راه بردیمت دریا که طوفانی بود خیلی ذوق کردی و میخواستی بری توی آب و به زور برگردوندیمت تو ماشین. به جنگل ...
نویسنده :
مامان سودابه
2:56
طبیعت وصفا
سلام محمد متینم/ محمد مانی ام دلم به حال شما سوخت عزیز جون از اینکه مجبورید به کارتونهای بی محتوا نگاه کنید از اینکه حیوانات را با عکسهایشان می شناسید و من صدایشان را برایتان درمی آورم تا با آنان آشنا شوید.از اینکه صبح تا شب را در کنج آبارتمان بگذرانید و چشمتان به در باشد تا من یا بدر جون بیائیم و به بارک ببریمتان و....... راستش دلمان برای خودمان هم سوخت از اینکه بیمار گونه کنج آبارتمان صبح را شب و شب را صبح کنیم هر از چند گاهی به خاطر خلوتی جاده بزنیم به کوه و کمر و از این شهر به آن شهر برویم. تهران من.وطنم.شهرکودکی هایم با مهاجرتهای هموطنانم شهر دو...
نویسنده :
مامان سودابه
22:14
بازگشت به وطن
سلام باز هم سال نوتون مبارک لحظه سال تحویل در جوار حضرت رسول بودم .در روضه رضوان نماز خواندم دو رکعت به نیابت شادی روح رضابرادرم دو رکعت به نیت شفای همه مریضها بخصوص لادن عزیز دو رکعت............................................ دو رکعت هم به نیابت حاجات تمام نی نی وبلاگیها امیدوارم حاجت روا شوید.انشال......
نویسنده :
مامان سودابه
3:00