22 اسفند مامان سودابه و مامان مینا راه افتادن رفتن بیمارستان تا ببینن چرا نی نی شون دیر کرده و نمیاد . خانم دکتر بهشون گفت چون مامان مینا خسته شده همین امروز بچه رو درش میاریم ولی خوب به همین سادگی نبود چون مامان مینا تن به عمل سزارین نمی داد واصرار داشت تا زایمانش طبیعی باشه بی چاره مامان سودابه که دچار ترس و شادی بود و حالش حسابی بد شده بود ودرست مثل کسی بود که یه استکان سرکه رو با یه نون خامه ای درشت بزور تو دهنش گذاشتن و میگن بخور . اما مامان مینا خیلی ذوق داشت چون هم از این وضعیت نجات پ یدا میکرد هم نی نیش رو میدید . خلاصه جونم براتون بگه که بعد از خواندن نماز ظهر و عصر هر دو رفتن بالا ومامان مینا رو بستری کردن وبا تمام قولهایی که ...