قصه سفر به شمال کشور
به محض اینکه وارد اولین تونل شدیم ترسیدی و گفتی هیولا مییییااااااد. از مامانت بر سیدم ماجرا چیه تعریف کرد که بردنت ارم و سوار قطار شدی و رفتی تو تونل وحشت و حالا با ما هم منتظر هیولا بودی. منم بعد از فهمیدن ماجرا با شعر خوندن و تعریف اینکه ببین کوه چه مهربون و دهنش رو باز میکنه تا ما از توش راحت رد شیم و اسم دهنش تونله سرت رو گرم کردم و کار به جایی رسید که دیگه تا وارد تونل میشدیم خودت دست میزدی و... به نهار رو امامزاده هاشم خوردیم و جای دوستامون خالی ماشاالله هیچی از شیطونی کم نداشتی سر راه بردیمت دریا که طوفانی بود خیلی ذوق کردی و میخواستی بری توی آب و به زور برگردوندیمت تو ماشین. به جنگل ...
نویسنده :
مامان سودابه
2:56