محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

میوه دلم محمد متین

قصه سفر به شمال کشور

به محض اینکه وارد اولین تونل شدیم ترسیدی و گفتی هیولا مییییااااااد.  از مامانت بر سیدم ماجرا چیه تعریف کرد که بردنت ارم و سوار قطار شدی و رفتی تو تونل وحشت و حالا با ما هم منتظر هیولا بودی. منم بعد از فهمیدن ماجرا با شعر خوندن و تعریف اینکه ببین کوه چه مهربون و دهنش رو باز میکنه تا ما از توش راحت رد شیم و اسم دهنش تونله سرت رو گرم کردم و کار به جایی رسید که دیگه تا وارد تونل می‌شدیم خودت دست می‌زدی و... به نهار رو امامزاده هاشم خوردیم و جای دوستامون خالی ماشاالله هیچی از شیطونی کم نداشتی سر راه بردیمت دریا که طوفانی بود خیلی ذوق کردی و می‌خواستی بری توی آب و به زور برگردوندیمت تو ماشین. به جنگل ...
31 ارديبهشت 1392

طبیعت وصفا

سلام محمد متینم/ محمد مانی ام دلم به حال شما سوخت عزیز جون از اینکه مجبورید به کارتونهای بی محتوا نگاه کنید از اینکه حیوانات را با عکسهایشان می شناسید و من صدایشان را   برایتان درمی آورم   تا با آنان آشنا شوید.از اینکه صبح تا شب را در کنج آبارتمان بگذرانید و چشمتان به در باشد تا من یا بدر جون بیائیم و  به بارک ببریمتان و....... راستش دلمان برای خودمان هم سوخت از اینکه بیمار گونه کنج آبارتمان صبح را شب و شب را صبح کنیم هر از چند گاهی به خاطر خلوتی جاده بزنیم به کوه و کمر و از این شهر به آن شهر برویم. تهران من.وطنم.شهرکودکی هایم با مهاجرتهای هموطنانم شهر دو...
28 فروردين 1392

بازگشت به وطن

سلام باز هم سال نوتون مبارک لحظه سال تحویل در جوار حضرت رسول بودم .در روضه رضوان نماز خواندم دو رکعت به نیابت شادی روح رضابرادرم دو رکعت به نیت شفای همه مریضها بخصوص لادن عزیز دو رکعت............................................ دو رکعت هم به نیابت حاجات تمام نی نی وبلاگیها امیدوارم حاجت روا شوید.انشال......  
17 فروردين 1392

خونه مادر بزرگه

    روزی که این وب رو زدم می خواستم در آینده تقدیم محمد متین بکنمش تا اون بقیه خاطراتش رو بنویسه اما وقتی محمد مانی هم دنیا اومد بهتر دیدم اینجا بشه خونه مادر بزرگه و خاطرات همه نوه ها همین جا   ثبت بشه چون 1- محمد متین در آینده می تونه برای خودش وب بزنه همینطور محمد مانی و بقیه ٢ - اینطوری در خونه وب من برای تمام دوستانم باز می مونه و خاطرات و دید وبازدیدهامون تا زنده ام برقرار ه 3-یک مادر بزرگ برای همه نوه هاش هست به طور مساوی. وهر چه تعدادنوه ها بیشتر بشه قلب من برش بیشتری می خوره و  به تعدادشون تقسیم می شه 4-تمام نوه ها متوجه می شن مادر بزرگشون محور شون بوده وچطور با ع...
15 اسفند 1391

ماجراهای من و میوه های دلم متین ومانی

    می نو  یسم تا یادگار بماند این برهه از تاریخ این دو برادر . لحظه وصل  لحظه اولین دیدار  وثبت عکس العمل محمد متین در قبال برادرش.  از یک ماه قبل مرتب با نشان دادن شکم مامان جونش بهش می گفتیم داداش مانی (نی نی تو دل مامانت) اینجاست و می خواد بیاد با تو بازی کنه. محمد متین هم گاهی با صدای نازک شده میگفت نی نی بیا بازی کنیم گاهی هم میگفت نازی مانی بیا بازی کنیم. با تهیه یک اسباب بازی که موتور آقای ÷لیس بود وکلی موزیک و آژیر داشت و با سرعت حرکت میکرد وقرار بود توسط مانی به متین داده شود راهی بیمارستان شدیم. محمد متین به محض دیدن مامان مینا ذوق کرد و دستهاش رو به طرفش دراز کر...
10 اسفند 1391

سپاس از دختران و پسران وبلاگیم

دختران و بسران وبلاگی من شما را صد سباس از اینکه در این مدت با کامنت های  خصوصی و ...جویای احوالم بودید . این سبد گل تقدیم شما. گر چه هنوز بهبود کامل حاصل نشده ولی تقریبا  خانمها و آقایان اطباء در  مورد این  درد دارندبه نظرات واحدی  می رسند . حداقل اینکه بیماریم سرطان  غدد لنفاوی و فک نیست دردی که آرواره و فکم را  چنان در گیر کرده که در مدت یک ماه ونیم چندین بار راهی بیمارستان شدم. یعنی چندین بار بعد از آخرین بستی که گذاشتم. از اینکه نگرانم شدید ؛معذرت می خواهم . اما واقعا قادر نبودم نت بیام. چون  با  خوردن قرصهای ترامادول و آلپر...
13 دی 1391

تجربه سفربه آخرت و برگشتی دوباره

وای محمد متین جون وقتی باباجونت من رو   برد  بیمارستان  و بیهوش و بیگوش برم گرداند خانه هرگز فکر نمی کردم  24 ساعت بعد دوباره آنقدر درد برمن غالب بشه که ضربان قلبم  رو به 38 تا برسونه و مجبور شم یک هفته مهمان تخت سی سی یو باشم و یک هفته هم  روی تخت شماره 11اتاق6بیمارستان چمران در بخش قلب جلوس کنم و داغ دیدار دلبندم بردلم بماند.اولین باربود که تو جگر گوشه ام را 11 روزنمیدیدم.از همه سخت تر زمانی بود که پشت تلفن اشک میریختی و از من می خواستی تا بغلت کنم  و من هم اینور سیم اونقدر اشک ریختم تا دوباره ضربانم بهم ریخت.عشق یعنی همین!! اشکهامان آتشی شد بر دل اطرافیان. سوختیم وسوزاندیم  و به زانو در آوردیم...
13 آذر 1391

باز این چه شورش است که بر خلق عالم است

    دانی که چرا مهر جبین خاک حسین است؟ / چون قبله ی دل پیکر صد چاک حسین است دانی که چرا چوب شود قسمت آتش؟ / بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است دانی که چرا آب فراتست گل آلود؟ / شرمنده زلعل لب عطشان حسین است دانی که چرا کعبه ی حق گشته سیه پوش / یعنی که خدا هم عزادار حسین است . . . خوش به پارسال که این موقع داشتم تهیه سفر به وادی عشق کربلا را میدیدم . خوش به لحظاتی که در بین الحرمین بودم . روزهایی که مثل  یک خواب بود برام  ای کاش دوباره ... ای کاش نجف.. ای کاش بین الحرمین ؛ای کاش دوباره... ای کاش! ...
25 آبان 1391